پر است خلوتم از یاد عاشقانه ی او
گرفته باز دل کوچکم بهانه ی او
در اشتیاق زبارت به خواب می بینم
کبوترانه نشسته ام بر آستانه ی او
من و دو بال شکسته ، من و دو دست نیاز
چگونه پرکشم سمت آشیانه ی او
گنجشکی خودش را روی عبای امام انداخت ، جیغ می زد و نوکش را تند تند به هم می زد ؛ امام رو کردند به من ! عجله کن این چوب را بگیر برو زیر سقف ایوان مار را بکش . چوب را برداشتم و دویدم جوجه های گنجشک در لانه بودند و مار داشت به آن ها حمله می کرد. مار را کشتم و برگشتم ، با خود می گفتم : امام و حجت خدا باید زبان همه ی موجودات را بداند . این گونه امام باید تک تک موجودات و انسان ها را مورد حمایت قرار می داد .
ی ,امام ,، ,مار ,ها ,موجودات ,می زد ,مار را ,و دو ,چوب را ,آن ها
درباره این سایت